جدول جو
جدول جو

معنی گشاده باز - جستجوی لغت در جدول جو

گشاده باز
خراج، مبذر، متلف، مسرف، ولخرج
متضاد: صرفه جو، مقتصد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی پرندۀ شکاری از تیرۀ باز با منقار و چنگال های قوی و پرهای زرد، خرمایی یا سفید که آن را برای شکار کردن پرندگان تربیت می کنند، باز سفید و بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشاده زبان
تصویر گشاده زبان
زبان آور، فصیح، بلیغ، خوش سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشادباز
تصویر گشادباز
افراط کار، مسرف، آنکه پول خود را بیهوده خرج کند، ول خرج
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ زَ)
ولخرج. مسرف. فراخ رو
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
آن که در کارها جرأت نماید و زود آنها را فیصل دهد. مقابل بسته کار: خواجه گفت: مردی دیداری و کافی است، اما یک عیب دارد که بسته کار است و این کار راگشاده کاری باید. امیر گفت: شاگردان بددل و بسته کار باشند، چون استاد شدند و وجیه گشتند کار دیگرگون کنند. (تاریخ بیهقی). (قمر دلالت کند بر)... گشاده کار بامردمان و عزیز بر ایشان. (التفهیم چ تهران ص 384)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
آنکه خواسته های خود را اجرا کند. کامروا
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ زَ)
کنایه از مردم فصیح و بلیغ باشد. (برهان). کنایه از فصیح زبان. (انجمن آرا). بافصاحت. طلق اللسان:
جوانی بیامد گشاده زبان
سخن گفتن خوب و طبع روان.
فردوسی.
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست.
فردوسی.
سخن گفت مرد گشاده زبان
جهاندار شد زآن سخن بدگمان.
فردوسی.
شکر او گویدی جهان شب و روز
همچو ما باشد ار گشاده زبان.
فرخی.
رجوع به گشاده و گشاده زبانی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ / دِ)
آنکه در قمار بی مکر و حیله بازی کند. مقابل نقش باز. (بهار عجم) (آنندراج) :
به حریفان نقش باز بگو
ساده باز از کسی دغا نخورد.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
آنکه یا آنچه پای آن گشاده باشد، میان دو پای آن فراخ بود: جانب، اسب گشاده پا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گشاده دست بخشنده گشاده دست بخشنده معطی: در کرم چنان گشاده بنان بود که فضلای عالم متاع فضل بدر او میبردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده زبان
تصویر گشاده زبان
خوش سخن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در کارها جرات و جسارت بخرج دهد کسی که امور را بخوبی فیصل دهد مقابل بسته کار: خواجه گفت: مردی دیداری و کافی است اما یک عیب دارد که بسته کار است و این کار را گشاده کاری باید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده کام
تصویر گشاده کام
آنکه آرزو هایش بسهولت تحقق یابد کامروا کامیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاد باز
تصویر گشاد باز
آنکه پول خود را بیهوده خرج کند ول خرج مسرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده باز
تصویر ساده باز
آنکه در قمار بی مکر و حیله بازی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهد باز
تصویر شاهد باز
آن که با شاهدان آمیزش کند، لاطی فاسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاد بازی
تصویر گشاد بازی
خرج کردن بی جا و بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده زبان
تصویر گشاده زبان
((~. زَ))
خوش بیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشاده کار
تصویر گشاده کار
کسی که در انجام کارها جسور است
فرهنگ فارسی معین
اسراف، تبذیر، ولخرجی
متضاد: اقتصاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد